کدام قیمه، کدام ماست؟

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

امروز از اون روزها بود.
پروژه‌ای که روی درآمدش و تجربه‌اش حساب کرده بودم کنسل شده و من دوباره وسط گرداب چه کار می‌خوام بکنم افتاده‌ام. و اخبار و فیلم‌های غزه هم این رو خیلی به رویم میاره که وجودم و حضورم در این دنیا اثر و ثمر خاصی نداره. و همچنین آه از اینکه در حال حاضر اون‌قدری درآمد ندارم که اموراتم رو بدون تکیه به بابام بتونم بگذرونم، اون هم در شرایطی که بهترین امکانات تحصیلی در اختیارم بوده و ازش استفاده کرده‌ام، و تجربه‌های کاری‌ام هم کم نیست. و آیا نمی‌تونم درآمد مکفی (و بالا) داشته باشم؟ چرا، می‌تونم، اما گزینه‌هایی که در حال حاضر پیش رویم می‌بینم از مسیری که در این چند سال آمده‌ام دوره، و در مسیری که این چند سال آمده‌ام گزینه‌ای که دورنمای مالی و حرفه‌ای روشنی داشته باشه نمی‌بینم.  اون پروژه‌هه دریچه امیدی بود، که خب کنسل شد (واقعا گزینه‌ای نیست یا من دارم نمی‌بینم؟ گاهی به نظرم عجیب میاد که گزینه‌ای نباشه. کجای کارم اشتباهه؟ سلام بر گرداب).
دعوای خانوادگی اخیر هم تجربه مجدد این بود که هنوز از این دعواها بسیار متاثر می‌شم و هنوز بسیار بهشون وصلم و نمی‌تونم بی‌خیال حضورم در کنار خانواده بشم. و این موضوع روی قدرت مانورم در زندگی‌م و انتخاب‌هام بی‌اثر هم نیست.
تو هم که زنگی بهم نمی‌زنی،
و تو هم که داری چیزهای جدیدی رو تجربه می‌کنی که منم دلم تجربه‌کردنشون رو می‌خواد اما بندهایی مثل وصل‌بودن به خانواده نمی‌ذاره و دیدنت فشاری از موتیویشن و حسرت همزمان رو بهم وارد می‌کنه.

امروز تقاطع همه این‌ها بود.
امروز از اون روزها بود.

 

پی‌نوشت: شاید اگر برم ورزشی کنم بشوره ببره. هه، سلام بر هورمون.

کی اتفاق افتاد؟ بنا به خونه‌ای که تویش بودند،‌ باید مربوط به حدود سیزده تا هشت سال پیش باشه. این‌طور شد که من رو بوس کرد، و صورتم رو پاک نکردم.


CP (Cerebral Palsy) هست و وقتی بغلت می‌کنه، کندی حرکاتش و فشار دست‌هاش روی بدنت کلافه‌کننده است. به‌خصوص وقتی می‌خواد بچه‌ای رو بغل کنه، این کلافگی و راحت‌نبودن سریع در حالت بچه نمایان می‌شه. وقتی هم می‌خواد بوست کنه، صورتت از آب‌دهانش خیس می‌شه. به این دلایل، تماس فیزیکی صمیمانه باهاش برام سخت بوده. باهاش روبوسی می‌کردم اما سرعت‌عمل بیشترم بهم این اجازه رو می‌داد که گونه به گونه‌اش بجسبونم یا حداکثر خودم گونه‌اش رو بوس کنم ولی دیگه سرم رو چند ثانیه نزدیک صورتش نگه ندارم که اون هم گونه‌ام رو بوس کنه. اون هم البته اصراری به این کار نداشت. فکر کنم برایش عادی بود که دیگران در مقابلش سرعت به خرج بدهند و بگذرند.

اما اون روز که گونه‌ام رو بوس کرد و صورتم رو پاک نکردم، لابد قبلش تصمیم گرفته بودم از اینکه نزدیکم بشه ممانعت نکنم. بعدش، حتی وقتی از دایره نگاهش دور شده بودم هم صورتم رو پاک نکردم؛ انگار اگر می‌تونستم خیسی صورتم رو برتابم، به این معنی بود که مانعی در برقراری ارتباط فیزیکی (و عاطفی) باهاش از سر راهم کنار رفته بود. و همچنین به این معنی که وجودم وسیع‌تر شده بود در ارتباط با او و نزدیک‌شدن به او و نراندن او -هرچند که آن «ازخودراندن» خیلی نامحسوس اتفاق می‌افتاد- و نه‌فقط او، بلکه همه آدم‌ها.

هنوز هم وقتی هم رو می‌بینیم، سعی می‌کنم همون آدمی باشم که صورتش رو پاک نکرد؛ برم به سمتش، هم رو بغل کنیم، و وقتی دست‌هاش خفت دورم می‌افته یا وقتی همون‌طور که دست‌هاش دورمه قصد می‌کنه که ببوستم خودم رو عقب نکشم و «بسه و کافیه» نکنم. هنوز کاملا موفق نیستم اما. هنوز هم عدم تمایل و عقب‌نشینی دارم. و این عقب‌نشینی، فقط اتفاقی در ارتباط با او نیست، بلکه عقب‌نشینی‌ای بود از وسیع‌کردن وجودم در پذیرش آدم‌ها، و به‌طور کلی موجودات صاحب روح این دنیا، که ممکن است بعضی از آن‌ها برای ارتباط عاطفی با دیگر موجودات صاحب روح این دنیا چاره‌ای جز آب‌دهانی‌کردنشون نداشته باشند...

بگذریم. به‌هرحال فکر می‌کنم اون دفعه که خیسی صورتم رو پاک نکردم، دست‌کم برای لحظاتی، آدم بهتری بودم.