اضطراب، و ما ادراک اضطراب
دو سال پیش به یادت افتادم آقای هـ، به اینکه دارم شکل خفیفی از چیزی که تجربه میکردی رو تجربه میکنم. من البته دچار بیخوابی نشدم -خوابم هیچ مشکلی نداشت- و عدم تمرکزم هم بهشکلی نبود که به کارم لطمه جدی بزنه، ولی این رو درک کردم که اون شکل از حضور مستمر اضطراب چطور میتونه بر کل سیستم آدم تأثیر بذاره و زندگی آدم رو مختل کنه. و بله، کسی اگر از بیرون به من نگاه میکرد، بعید بود حدس بزنه که چنین وضعیتی رو دارم تجربه میکنم.
تو چه کار کردی آقای هـ؟ امیدوارم الان آرامش بیشتری رو تجربه کنی. البته اونچه که از شرایط بیرونیای که عامل اضطرابت بود شنیده بودم، چیزی نبود که به این راحتیها تغییر کنه. ولی خب، خود تو چه کار کردی آقای هـ؟ خود تو تونستی از نگرانیها و دغدغههایی که اون شرایط بیرونی رو عامل اضطراب میکرد رها بشی و مواجهه فعال و آزادانهای با موقعیت داشته باشی؟
برای من اینطور شد که صورتمسئله تقریبا پاک شد؛ یکی از شکلدهندههای موقعیت اضطرابآور از همسایگی ما نقلمکان کرد و داره میشه نزدیک به یک سال که از اون وضعیت آزاردهنده خلاص شدهام. اما البته هنوز هم وقتی شرایطی شبیه به اون موقعیت اضطرابآور پیش میاد، متأثر میشم. در واقع مسئله رو حل نکردهام؛ مسئله، برای مدتی که معلوم نیست چقدر باشه، صرفا در پرانتز گذاشته شده.
- جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۷:۱۳ ق.ظ