بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد؛
به کوه خواهد زد؛
به غار خواهد رفت؛
(فریدون مشیری)
گاهی دهنم باز میمونه که چطور نمیبینه عین همون رفتاری که به بقیه بابتش ایراد میگیره -و ازش رنج دیده- رو خودش هم داره. گاهی این تناقض، یا استاندارد دوگانه، یا هر چی که اسمش رو بذاریم، اونقدر عیانه که واقعا دهنم باز میمونه. باورش سخته که داره این تناقض رو نمیبینه. و این موضوعی نیست که فقط در او دیده باشمش. همین الان میتونم چهار-پنج تا اوی دیگه رو هم بشمرم که به طرز حاد و واضحی این موضوع در موردشون مصداق داره. انگار که مغز آدمی، یا نفس آدمی، یا خلاصه هر چی که اون توئه و درایور اعمال و رفتار هست، واقعا ممکنه برای دیدن و فهمیدن یکسری چیزها بهینه نشده باشه. و آدم، در حالی که نسبت به اعمال و رفتار خودش کوره، و در عین حالی که فکر میکنه بنا بر تجربیاتی که داشته قضاوت درستی در مورد رفتارهای دیگران داره، با رفتارهای خودش دیگران رو مورد عنایت قرار بده.
من کجام؟ من چی رو دارم نمیبینم؟ من، بدون اینکه آگاه باشم، مسبب سختی و ناراحتی چه کسانی بودهام/هستم؟ گاهی -برای لحظاتی گذرا البته- دلم میخواد برم توی غار زندگی کنم؛ جایی که هیچکس نباشه، و نه آسیب ببینم، و نه آسیب بزنم.
- ۰ نظر
- ۱۱ بهمن ۰۳ ، ۱۳:۱۵