کدام قیمه، کدام ماست؟

۱ مطلب در فروردين ۱۴۰۳ ثبت شده است

روزهای اول عید بود که نوه خاله بابا فوت کرد. از بابا کوچک‌تر بود. سرطان داشت. روز تشییعش خیلی بارون می‌اومد، خیلی. روز تشییع مریم هم خیلی بارون می‌اومد. ولی اون موقع‌ها دم قبر سقف نمی‌زدند و همه خیس و گلی شدیم. برای تشییع نوه خاله بابا ولی سقف زده بودند و صندلی گذاشته بودند. آب توی فرورفتگی‌های برزنت سقف جمع می‌شد و یهو می‌ریخت پایین. صدایش مثل این بود که یک نفر یک سطل آب رو یهو خالی کنه. 
نوه خاله بابا رفت. خیلی‌های دیگه هم توی این سال‌ها رفتند. و از حالا به بعد هم می‌روند. قلبم به درد میاد وقتی به این فکر می‌کنم که قراره شاهد رفتن یکی‌یکی همه این آدم‌هایی باشم که از بچگی می‌شناخته‌امشون. این آدم‌ها می‌رن وکم‌کم میزان پیوندهای انسانی در زندگیم کم می‌شه چون من ازدواج نکرده‌ام و کنار پیوندهای گذشته، پیوندهای جدید نساخته‌ام و به آدم‌هایی که جدید به این دنیا میان ربط زیادی ندارم. گوشه‌ای دیگر از اینکه ازدواج فقط پیوندِ رمانتیک بین دو تن نیست و خیلی چیزهای دیگه هم در ضمن خودش داره.


اوایل امسال، شاید قبل از فوت نوه خاله بابا، Tokyo Story رو دیدم. مثل همیشه، فیلم رو در چند نوبت دیدم. تکهٔ آخر فیلم رو، یه بعدازظهر، در حالی که روی تخت دراز کشیده بودم و اتاق نیمه‌روشن بود دیدم. فیلم ساده سیاه‌وسفید یکنواخت، اما بعدش گریه کردم. خیلی ساده گریه کردم. نمی‌فهمیدم که دقیقاً چی در گریه‌ام هست اما انگار فیلم آینه‌ای بود که خیلی فشرده، زندگی خودم، حال و آینده‌اش، رو تویش می‌دیدم. خانواده، گذر عمر، بودن و نبودن بچه‌ها، تنهاشدن در اواخر مسیری که دونفره آمدی، تنهاشدن در اوایل مسیری که می‌خواستی دونفره تا تهش بروی، ... . برای تنهایی خودم گریه کردم شاید. 


به مامان، خاله و خاله مامان گفتم همونجا که نشسته بودند بمونند تا ازشون عکس بگیرم. بعد شروع کردند به خوندن دعا به مناسبت عید فردا و ازشون فیلم گرفتم. می‌دونستم برای چی دارم عکس و فیلم می‌گیرم. عکس و فیلم می‌گرفتم که سال‌های بعد، وقتی نبودند، ببینمشون و گریه کنم. که دلم باز شه. شایدم بگیره.