دیروز اتفاق عجیبی افتاد. پست سپهرداد درباره از دنیا رفتن حامد رحیمپور رو خوندم و بعدش تا چند ساعت، اشکهام در لبه پلکهام بود برای جاری شدن. حامد رحیمپور رو نمیشناختم اما پست سپهرداد پرتم کرد به روز دوم-سوم بعد از خبر فوت دوستم. هجوم جای خالی کسی که رفته.
همون حالوهوا با همون شدت زنده شد. پاشدم از دفتر رفتم بیرون و در طول خیابون خلوت به سمت بالا قدم زدم و خوب گریه کردم.
یازده سال از فوت دوستم میگذره و این سالهای اخیر، حتی وقتی سر خاکش میرفتم هم دیگه اشکی نبود. برای همین، این جور که دیروز حالوهوای یازده سال پیش بیرون کشیده شد، خیلی عجیب بود. هنوز هم ذهنم درگیره که چرا این جور شد.
اما گریه خوبی بود.
- ۰ نظر
- ۲۵ دی ۹۹ ، ۱۰:۵۸